هنوز نفس می کشم

هیچ وقت آدم با ایمانی نبودم و هیچ نشانه ای از خدا ندیده ام، هروقت به آسمان نگاه کرده ام اگر روز بوده، جز چند تکه ابر و فضایی آبی رنگ و خالی و اگر شب بوده، جز تاریکی و چند ستاره، چیزی ندیده ام. من می دانم که یکی از بدترین و مخوف ترین موجوداتی هستم که در این دنیا به وجود آمده یا به وجود خواهد آمد. می دانم که اگر من اندکی قدرت داشتم، تمام دنیا را به کثافت می کشیدم و از هیچ جنایتی ابا نمی کردم. می دانم اگر در جایگاهی بودم که می توانستم آنطور که می خواهم عمل کنم، چه ظلم ها که روانمی داشتم و چه بدی ها که نمی کردم. وجودم به یک «مین» تبدیل شده است؛ یک موجود بزدل و ترسو که در زیر خاک پنهان شده و منتظر فرصتی است تا ....
همه اینها را می دانم. تصمیم گرفته ام این جانور خطرناک را از پای دربیاورم. بارها تصمیم گرفته ام خود را از این وضع سگی که خودم را به آن آلوده کردم، رها کنم؛ ولی بی عرضه تر از آن هستم که دماغم را بالا بکشم، چه رسد به اینکه خودم را درست کنم. حتی شاید این اراجیف را هم از سر بی ارادگی، از سر حقارت می نویسم؛ شاید برای اینکه کسی دلی بسوزاند و ... اَه اَه ، این چند کلمه آخر حال خودم را هم به هم می زند، ... اما این تصمیم آخر را باید عملی کرد، دیر یا زود، ولی به هرحال همین می شود. تصمیم دارم خودکشی کنم. البته آدم اگر واقعا بخواهد یک غلطی بکند، لازم نیست همه جا جار بزند؛ وقتی بیخودی زر زر می کند، آخرش هیچ گهی نمی خورد. البته همین طور است ولی من باید این کار را انجام دهم. با شرایط من، این گزینه، مناسب ترین و متناسب ترین گزینه است. اما اگر خودکشی نکنم، تنها به خاطر حقارت، کوچکی و بزدلی من است، نه هیچ دلیل خوب یا بد دیگر.
اما اینکه چرا این حرفها را زدم؟ برای اینکه به همین سوال برسم. برای اینکه می خواهم فریاد بزنم من زندگی را دوست دارم؛ من می خواهم زندگی کنم؛ من نمی خواهم بمیرم؛ من نمی خواهم در این وضعیت اسفبار باشم؛ من نمی خواهم در این قفسی که خودم برای خودم ساخته ام و حالا داخل آن گیر افتاده ام، زندانی باشم؛ من از این تنهایی که خودم در آن مقصرم، می ترسم؛ من می خواهم حرکت کنم و از اینجا بروم؛ دوست دارم به جنگل بروم به کوه و دشت و بیابان و روی زمین دراز بکشم و آسمان را تماشا کنم و حرکت ابرها را ببینم؛ می خواهم فریاد بزنم که من هم دوست دارم دیده شوم، حرف بزنم و کسی به حرف من گوش کند؛ دوست دارم باشم؛ دوست دارم محبت دیگران را جبران کنم؛ دوست دارم خوب فکر کنم، خوب عمل کنم، خوب زندگی کنم؛..... ولی هیچ کدام از اینها ممکن نشد. نه اینکه کسی مقصر باشد، تنها مقصر خودم بودم و هستم؛ تنها حقیقتی که به آن ایمان دارم همین است.
نه به خدا ایمان دارم نه به هیچ چیز دیگر. می دانم که باید خدایی باشد، اما ایمان از علم است یا از نور یا از هر کوفت و زهرمار دیگری که من ندیده ام. مگر نمی گویند خدا ستارالعیوب است؟ غلط کرده هرکی گفته، چرا آبروی من را بردی؟ چرا آبروی بقیه را نمی بری؟ برای بقیه مادری برای من زن بابا؟ نوبت ما که شد آسمون تپید؟ حالا چرا مثل خوره، ذره ذره ؟ چرا یکباره این کار را نکردی؟ حالا که در کثافت افتاده ام، چرا باید دست و پا هم بزنم؟ لابد می گویی تو که به خدا ایمان نداری، پس این حرفها که می زنی، چیه؟ گور بابات که می گی؛ دلم می خواد بگم.
الآن حداقل سه ساله که می خوام خود کشی کنم ولی دائم در حال نوسانم و فعلا تا امروز زنده ام. به خاطر همین هم اسم بلاگ را گذاشتم «هنوز نفس می کشم». تنها چیزی که مانع خودکشی ام شده، ترس است؛ فقط ترس. یکبار خودم را دار زدم، ولی صندلی را نیانداختم، بلکه پایم را از صندلی رها کردم تا آویزان شوم، ولی صندلی افتاد؛ نزدیک بود از ترس سکته کنم، خیلی مضحک شد؛ ولی توانستم با نوک پنجه صندلی را بلند کنم و... از مردن می ترسم ولی راه دیگری نمانده، هرچه بیشتر زنده باشم، بیشتر در کثافت فرو می روم.یکبار رفتم از دانشگاه انصراف بدهم تا بعدش بروم سربازی. به هرحال توی سربازی، حداقل در دوره آموزشی به آدم اسلحه می دهند و واسه این کار، اسلحه خیلی خوب چیزیه. ولی ترسیدم که اسلحه بیاد دستم ولی جرأت نکنم ماشه را بچکانم. تصمیم گرفتم لیسانسه را بگیرم تا بعدش چه غلطی بکنم.
حالا به هرحال این ترم، ترم آخره؛ یا فارغ التحصیل می شوم یا اخراجم می کنند؛ در هر صورت بهانه ای برای سربازی نرفتن باقی نمی ماند. کاش بتوانم توی سربازی کار را تمام کنم. خدایا، اگر هستی، کمکم کن تا یک گلوله توسرم خالی کنم؛ اگر هم نیستی یا کمک نمی کنی گوربابات...
یه روزایی فکر می کردم من کسی هستم که که می تونه دنیا رو درست کنه، بعدش فکر کردم من همونیم که می تونه ایران رو درست کنه. حیف؛ چقدر زود فهمیدم که هیچ گهی نیستم و هیچ غلطی نمی تونم بکنم....

نظرات 3 + ارسال نظر
پرشیلا یکشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:47 ب.ظ http://www.pershilae.persianblog.com

سلام
وبلاگ جالبی داری
به منم یه سر بزن
سال خوبی داشته باشی
یا حق.........

[ بدون نام ] جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:38 ق.ظ

خیلی عوضی هستی
این چرت و پرت ها چیه می نویسی
آدم بی کار برو گم شووووووووووووووووووووووووو
عجب عوضی نمک نشناسی هستی
یه نگاه یه دور و ورت بنداز
فکر کردی همه جا باید بهشت باشه تا بگن خوبه
همه جا مشکل داره اما اینو بدون که این جا از همه جا کمتر مشکل داره
خودتو زدی به نفهمی و نمدونی دنیا دست کیه یه نیگاه به دور ورت بنداز و اینقد چرت و پرت ننویس
وگرنه اون دنیا خودم خفتتو می چسبم
حالیبته

یگانه جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ق.ظ http://www.yeganeh27.myblog.ir

چرا گرفته دلت مثل آن که تنهایی
-چقدر هم تنها
- خیال می کنم دچار رگ پنهان رنگ ها هستی
-دچار یعنی
- عاشق
-و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی بی کران دریا باشد
***
با نظرت راجع به خر موافقم آخه هیشکی قدرشو نمی دونه . خر واقعا موجود فروتنیه اصلا باید می گفتن خر نجیبه نه اسب

راجه به آقای عدالت هم زیاد نگران نباش چون به زودی مهدی موعود می یاد و نجاتمون می ده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد