دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ خانه دلم را روشن کردی. و چه زیباست لحظه ای با تو بودن، حتی در خواب.
دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ وقتی به زغال دلم می دمیدی، سرخی آنرا ندیدی؟ گرمای آن تنها چیزیست که برایم مانده - آن هم ازآن توست.
دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ قدم بر دیده ام نهادی. نوری بودی در ظلمات این شب تار.
و صد افسوس که این شب را پایانی نیست؛ چه بعد از تو دیگر خورشید، هرگز طلوع نکرد.
سلام
زیبا بود
موفق باشید
سلام ..خیلی قشنگ نوشتی..فقط کم می نویسی چرا؟؟؟
زیبا بود.(گل)