شمیم

دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ خانه دلم را روشن کردی. و چه زیباست لحظه ای با تو بودن، حتی در خواب.
دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ وقتی به زغال دلم می دمیدی، سرخی آنرا ندیدی؟ گرمای آن تنها چیزیست که برایم مانده - آن هم ازآن توست.
دیشب سرزده به خوابم آمدی؛ قدم بر دیده ام نهادی. نوری بودی در ظلمات این شب تار.
و صد افسوس که این شب را پایانی نیست؛ چه بعد از تو دیگر خورشید، هرگز طلوع نکرد.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی ربیعی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.roozmarg.blogsky.com

سلام

زیبا بود

موفق باشید

هارپ چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ب.ظ http://harrpnews.blogsky.com

سلام ..خیلی قشنگ نوشتی..فقط کم می نویسی چرا؟؟؟

هانی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://ipark.blogsky.com

زیبا بود.(گل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد